ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

بهتر از تو نیست

آخه بهتر از تو هم هست؟ دو هفتس دارم حسابی از مادر بودن لذت میبرم.دو هفتس دخترم حسابی خانوم شده،دیگه لج نمیکنه حواسش هست منو ناراحت نکنه مدام بغلم میکنه بهم میگه عدید من . دو هفتس دیگه سر غذا خوردن چک و چونه نداریم یاسمین دیگه تخم مرغ میخوره به عشق خانوم دکترش گاهی یه ریزه شیر میخوره . دو هفتس دیگه خودش برا خودش بازی میکنه ،گاهی نیمساعت با عروسکاش سرگرمه به خصوص عروسکی که برا تولدش خریدم ،اسمش رو گذاشته نازنین و اونقدر باهاش حرف میزنه، اونروز دیدم با جدیت و حالت تهدید بهش میگفت: نه دست ندنیا! شیرین زبونیهاش خوشمزه ترش کرده وقتی از پارک رفتنش برام حرف میزنه و با آب و تاب توضیح میده و اون وسطا هی آب دهنشم قورت میده: ماما...
12 خرداد 1392

حرفها و کارهای یاسمین زهرا

از شیطونیهاش: مامان نیگاه لاک ددم! مامان بییم حموم توتو بچورم! توی حمومم هی میگه: بارون بارون بارونه هی از  تخیلاتش : - مامان من تیر تاکائو دوست نداره محمد تیر تاکائو قورده مدیض تده!( مامان من شیر کاکائو دوست ندارم محمد خورده مریض شده! - مامان دیدی محمد دنبور دده! (دیدی زنبور محمد رو نیش زده!) دخترانه هاش: تمام کرم رو میماله به سر و صورتش میگه: مامان قدنگ تدم؟ (قشنگ شدم؟) لباس مهمونی میپوشه میگه: مامان نیگاه من عدوس تدم !(عروس شدم!) تقلیدهاش: بلند بلند روزنامه میخونه و هی میگه باااااااای آقای نعنایی بااااااااای باباجون و ..... عاشق رانندگی توی پارکینگ میشینه توی بغل ...
8 خرداد 1392

دوستون دارم

داشتی شیر میخوردی بهت گفتم یاسمین مامان عزیزم خیلی دوست دارم همونطوری یه لبخند کوچولو زدی ...بعد بهت گفتم تو هم مامان رو دوست داری؟دست از شیر خوردن کشیدی و گفتی بلی با یه لبخند خیلی قشنگ و دوباره شروع کردی به شیر خوردن،بهت گفتم من رو بیشتر دوست داری یا مامانجون؟ دوباره دست از شیر خوردن کشیدی و به من اشاره کردی و گفتی مامان بعد دوباره شروع کردی به شیر خوردن منم داشتم موهات رو ناز میکردم یهو بهم گفتی مامان من تو دوست دارم . اینروزها هی میری و میای میگی مامان دوست دارم البته اینجوری تلفظ میکنی:doost daramنمیتونی بگیdooset daram. خیلی لذت بخشه که بدونی دونفر توی زندگیت داری که از ته قلبشون بهت میگن تورو از همه آدمهای د...
6 خرداد 1392

موز

بدلیل گلودرد خانوادگی ٢ عدد موز ناقابل داشتیم که نمیتونستیم هیچ کدوممون بخوریمشون ! من هم در بیحواسی کامل به احسان گفتم داری میری پایین این دوتا موز رو ببر مامانجون برا فاطمه شیر موز درست کنه ! وقتی احسان داشت میرفت یاسمین یک اشک و آهی راه انداخته بود که بیا و ببین ماهم فکر کردیم میخواد همراه احسان بره هی بهش میگفتیم بابا داره میره سر ساختمون و تو نمیتونی بری ،خلاصه احسان رفت و ناله های یاسمین شروع شد که بابا احتان موز بیار من موز میقام ..... زنگ زدم به احسان گفتم ببین این چی میگه :یاسمین هم با گریه و ناله میگفت: بابا بیا بابا بیا! وقتی تلفن قطع شد گریه یاسمین هم تموم شد بهم گفت:بابا داره میاد زنگ زدم به احسان گفتم چیکار ...
6 خرداد 1392

آخرین بار

سوم خرداد ٩٢ ساعت ١٢:٣٠ شب موقع برگشت از خونه باباهادی آخرین باری بود که شیر خوردی البته این تصمیم خودت بود چون من تصمیم داشتم تا ١٨ خرداد بهت شیر بدم اما انگار اونقدر پروژه از شیر گرفتنت رو طولانی کردم که خودت خسته شدی و تصمیم گرفتی زودتر از من دل بکنی ! دیشب دیگه توی ماشین طلب شیر نکردی و وقتی اومدی خونه یه بار گفتی شیر و من هم تصمیم داشتم بهت بدم بهت گفتم دخترم خانومه! یهو گفتی لالا پا!روی پاهام گذاشتمت ولی تصمیمت عوض شد و گفتی توی تختم رفتی اونجا و عروسکت رو بغل کردی یه ٢٠ دقیقه برات شعر خوندم و قصه گفتم و امام اول تا پنجم رو با هم تمرین کردیم و بعدش خوابیدی و دیگه شیر نخواستی. خدارو شکر میکنم که تونستم دوسال و ٧ روز بهت شیر بدم و خ...
5 خرداد 1392

ولادت حضرت علی(ع) و روز پدر

دل را ز علی اگر بگیرم چه کنم بی مهر علی اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان علی اگر نگیرم چه کنم ولادت مولا علی (ع) و روز مرد و پدر رو به همه دوستان خوب نینی وبلاگی به خصوص عموها و داییهای نینی وبلاگی تبریک میگیم. و صد البته به بهترین خاطره ساز زندگیم احسان عزیزم ،بهترین ودوست داشتنی ترین بابای دنیا باباجون هادی ، مهربانترین پدر شوهر دنیا باباجون ابراهیم و البته شوهر خواهرم تبریک میگم. همیشه تنتون سالم و لبتون خندون از طرف ندا و یاسمین زهرا   ...
3 خرداد 1392

خاطرات یاسمین زهرا از کودکیهاش

مامان من  توچولو بودم پپلو بودم!(تپلو) مامان دیدی من توچولو بودم دتم مماگه آدانس اقیدم!(رفتم مغازه آدامس خریدم) مامان من توچولو بودم جوش میددم!(میددم:میزدم) مامان من توچولو بودم تیر میکوردم!(میخوردم میقوردم و یا میکوردم یه چیزی بین اینا) مامان من توچولو بودم برق دست ددم! مامان من توچولو بودم آب بازی میتردم! و..... این روزها بارها و بارها از خاطرات کوچیکیت برامون میگی فدات بشم که فکر کردی خیلی بزرگ شدی . و اینم یاسمین زهرای کوچولو پارسال توی همین لباس در تولد یکسالگیش(رشد رو دارید!به این میگن یه نینیه صرفه جو 80 درصد لباسهای پارسالش اندازشه ) -این پست توسط مامان ندا نوشته شده! - ریحانه جون تولدت مب...
1 خرداد 1392